یکشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۰

اول بگويم که ايراني ام ، يا در حقيقت خود را ايراني مي دانم به رغم آن که از سمت خانواده پدري ، سيد بودن را به ارث برده ام و آن گونه که دفترچه هاي منگوله دار سازمان ثبت ، از باقيمانده ميراث اجداد پدري تا به امروز نشاني دارند ، به بوته اي در زمين هاي کويري اطراف سهر خون و قيام خواهم رسيد و از سوي خانواده مادري ، دنبال ريشه هاي خوني که بگردم ، ناچار ياد زرد رويي مهاجمان چشم تنگ خواهم افتاد ، و يا اگر پيش تر هم بروم با لجاج ، گويا ياد خانواده فراموش شده اي در شهر کابل ، و تاجري که جاده ابريشم برايش در خراسان تمام شده بود ، در برم خواهد گرفت
و اين را هم بگويم که آمدن نوروز برايم آمدن روز تازه اي است و مبدا تغيير سال ، (تا آمدن بهار چيزي نمانده پس بگذار از آنچه مي خواهم بگويم دور نيافتيم ، که به پيش باز نوروز حتما حتما ، باز خواهم گشت ) ليک از جهان جدا نيستيم و نبايد هم ، و نمي توانم ناديده بگيرم که تغيير سال در مبناي ميلادي هم ، بر زندگي من و زندگي تو تاثير مي گذارد
ما همه دوست داريم 20 بگيريم ، و از همان سال هاي خردي آموخته ايم ،که بيست گرفتني است و بايد ساختش ، با دلهره ، با تلاش هاي پر از اميد و ترس ، با تقلب با التماس حتي ! اين بار اما بيا 20 را بسازيم ، ما انسان ايم و بازي کردن را دوست داريم ، بيا بازي کنيم ! ما ، من و تو
چشم هايت را ببند و دستت را باز کن ، حالا هر کدام از ما دو عدد داريم ، يک 0 و يک 2 ! 0 براي اثبات آن که چيزي براي باختن نداريم و 2 براي اثبات آن که تنها نيستيم و به ضمير ما ، ايمان داريم
عزيز من ! تقارن ، تکرار نيمه اي در خالي نيمه ديگر نيست
ياوه هاي اساتيد هنر را (در خاکي که هنوز هنرش و سياست اش و اقتصادش ، موروثي است ) دور بريز ، تقارن مي تواند خلاق باشد ! تنها کافي است که آن را ، ((آيينه گونگي بيدار )) معني کني !
آه ! بيا تقارن را تجربه کنيم ، تو با عدد هايت 20 بساز من هم 02 ، حالا اگر در سي و يکمين شب اين ماه ، ساعت داوزده بار به صدا در آيد و تو در آغوشم باشي ، سال 2002 به بوسه اي ناب آغاز خواهد شد
سالي متفاوت از هزاره اي که پيش بيني اش کرده بودم ، متفاوت براي ميراث مقدس خانواده پدري ، متفاوت براي جامانده هاي خانواده مادري در شهر کابل ، و متفاوت براي احساس تنهايي من
هم ايدون باد
مادربزرگ اين جاست و اين به خودي خود يعني تعطيلي خيلي چيزها
بين آدم هايي که در اين خانه زندگي مي کنند از همه درونگرا تر گويا من ام
ودر ميان آدم هايي که در دنياي مادربزرگ زندگي مي کنند يا مي کرده اند
او گويا مرا طوري ديگر دوست مي دارد يا داشته است و اين دو دليل
کافي است تا مادربزرگميهمان اتاق من باشد !
چه واژه قريبي : اتاق من مي داني ؟ تا قبل از آن 166ساعت و ربع سکوت مرگ
بين خودمان مي گفتيم ((اتاق مون))
چه کلافه کننده است که خلوتي براي فکر کردن نداشته باشي
فيلم روز و موسيقي هم که هيچ
انگار کن اين گوشه اي را که به سياق خودت مهيا کرده اي تا مگر لحظه اي در آن
آرامش بيابي از تمام فشارهايي که در محيط زندگي ناامن و توتاليترمابانه روزانه ات
متحمل مي شوي ، به ناگاه و با لبخندهاي تکراري در هم پيچيده شود !
درد ما از شکافي است که ميان رشد اين جريان زندگي مصرف گرايانه
{که اپيدمي دنياي کنوني است}از يک سو و عدم رشد مدنيت
{که کمي با فرهنگ متفاوت است اما در ارتباط}از سوي ديگر ،
هر روزباز تر و بازتر مي شود
چه دلم سيگار مي خواهد ، چه ولعي دارند ريه هايم براي کام
براي آدمي در بيست و چهارمين سال زندگي ، با تمامي آن تجربيات زودرس و سنگين گذر
و گرچه بسيار به هنگام ، که در حوزه انفرادي و يا توافقي اش با ديگران
ديگر هيچ علامت ممنوعي را به رسميت نمي شناسد ، امشب سيگار کشيدن حتي
ممنوع اعلام شده است
((در دکان شب زنده داري تخته ))

شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۰

دوباره راه مي روم شروع کرده ام به تمرين قدم برداشتن و تو هيچ نگو که مي لنگم و هنوز راه بسياري دارم تا دوندگي
در اين روزهايي که به پايان مي رسند و در آنها تلخ زيسته بودم نگاه کردن را خوب يادگرفته ام آن چنان که مي توانم لرزش ماهيچه هاي پشت ساق هايم و کج نشيني اين پاشنه هاي تنبل را به خوبي ببينم پس هيچ نگو که مي لنگم و باور کن که روزي دوباره خواهم دويد
تصويرت را هميشه در ذهن داشته بودم به چشم هايم اگر بنگري مي بيني راست مي گويم
تعجب نکن صبر داشته باش عزيز من ! آري بويت را گم کرده بودم فاصله گرفته بودم :
نه از تو بل از همه چيز همه چيز – تو بگو صد قدم عقب نشسته بودم به نظاره قابي که روبرويم بر پا شده بود و شما همه در آنجا بوديد همه چيز همه چيز در آن بود و من فاصله گرفته بودم ، نه آن که بيانديشي تنها ، نه :
اگر هر راهي را درست به قصد انتها بروي و مدام به خود نگفته باشي که قدم گذاردن در بعضي راه ها ، خود به خود خطا کردن است ، تنها نخواهي بود و من دوستاني دارم و آنها قاب هايي که از دور بدان مي نگرند و گاه گاهي نيز ، پذيراي من مي شوند
چه دلتنگم براي باران
چه مشتاق اند پاهايم براي راه خانه آشنايي
چه باراني ، چه دلتنگم
دوباره راه مي روم ، راه مي روم !

سلام
بالاخره من هم شروع کردم تو بگو بعد از اوون شرنگ تلخ تنهايي بايد يک جايي يک جوري دوباره شروع مي کردم
خودم را کم کم معرفي خواهم کرد احتياج به کمي وقت براي به نتيجه کامل رسيدن با خودم دارم
وقتي تصميم گرفته باشي پشت صورتک هاي دروغي پنهان نشوي و هنوز عقيده داشته باشي که راست گفتن تنها دروغ نگفتن نيست
باور خواهي کرد که به کمي وقت براي جفت و جور کردن آخرين دليل و منطق و اشاره داري
تا خودت باشي و راستين ترين وجه خودت را معرفي کرده باشي