پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۳

می خواهم در خانه تغییری ایجاد کنم. حال و هوای تازه، بایست در دل خانه رخ نماید. به سرم زده است نما و روی کانتر آشپزخانه را آجر کنم. اخرایی رنگ با بند کشی های تیره. ناز می گوید خانه ام مهربان است. گرمی محیط را محصول مدرن نبودن دکور می داند. جوان تر که بودم از سنت بیزار بودم و شهوتی سرکش به مدرنیته، عنان تفکر را از من می دزدید. اصالت اما لازم ترین رکن است. این را زندگی به من آموخته است و آشنایی با مفهوم کلاسیک، سلیقه مرا در پرسه زندگی بارورتر کرد.
یک بار نمونه ای از پانل طرح آجر را نشان ناز داده بودم و سلیقه اش را جویا شده بودم. به آرامی نگاه ام کرده بود و به سادگی پرسیده بود: نمی خوای اصل اش رو داشته باشی؟

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۳

امروز، روز بیست و چهارم است. احتیاج دارم بنویسم، خالی کردن یکی از دو لذت اصلی زندگی در سطح تضاد است. پر شدن، خالی شدن. بیش از بیست و چهار روز است اما که سرم را پر کرده است. نامش بسیار به خودش می آید، ناز است. اسم های سه حرفی هم دوست دارد. دختر آرامی است، بیش از آرام بودن اما ساکت است. ساکن نمی ماند و با خویش در گفتگو است و لحظه ها در همراهی اش سرشارترند.
امیرعلی سال ها پیش پرسیده بود چرا در سخن گفتن در پی اثبات خویش هستم. بعد ها در جریان روان کاوی ها، این خصوصیت روشن تر دیده شد. حالا بیست و چهار روز است که علاقه ای عجیب برای اثبات ناز به خودش، در حرف های من پراکنده است. گفته بود هفتصد ساعت دیالوگ لازم است.
نظر مرا بخواهید ارزش هفتصد هزار ساعت معاشرت دارد، حرف که کم نمی آورم. بر سرش اما نمی توانم آوار کنم یکهو تمام قصه ام را. تصمیم گر فتم اینجا دوباره بنویسم.