سالياني با خوي تند و خلق تنگ
حالا و همين جا
با تو قصد کرده ام لبخند بزنم
جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۱
خانه تنها در خود مي پوسد ـ تنهايي اش بر در و ديوار نقش مي زند و به آساني ، نقش و نگارش رنگ مي بازد ـ خانه ، تنها محتاج نور و هوا نيست ـ سرک کشيدن مردمان اش گر نباشد ، مي ماند و مي پوسد ـ
اين جا خانه من است انگار و من نشاني اش را در خاطرات خود نکاه داشته بوده ام ـ تنها مانده و به تنهايي خويش پوسيده خانه ام ـ پنجره بگشايم ، کف تا به سقف ، ديوارها را با آب بشويم ـ سيگاري بگيرانم ، ميان دو انگشت تا ميان دولب ، چشم به در ، بلکه بياييد و تنهايي را در به در کنيد
اين جا خانه من است انگار و من نشاني اش را در خاطرات خود نکاه داشته بوده ام ـ تنها مانده و به تنهايي خويش پوسيده خانه ام ـ پنجره بگشايم ، کف تا به سقف ، ديوارها را با آب بشويم ـ سيگاري بگيرانم ، ميان دو انگشت تا ميان دولب ، چشم به در ، بلکه بياييد و تنهايي را در به در کنيد
اشتراک در:
پستها (Atom)