جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۷

هزارتکه

نگو نیستم
هزار تکه ام، هر یک به سویی
یاد تک تکتان
میان این تیک تاک مداوم
*
نگو نمی آید به این شعر
واژه ای که ایستاده تا سطر دگر
آلیاژام من
از دنیای هر کدامتان تکه ای
*
نه ساده است این
اگرچه ندانسته، توانسته باشم من
که فشار چند مرد بودن
نشسته بر این تن
*
دلم برای خودم که تنگ می شود
بی خیال آنچه من ام
یا که باید باشدم
آیینه می کنم جستجو
هزار تکه ام، هر یک به سویی
*
مستی بهانه نیست
وسیله ای است
مگر مرا بیابی
و نشانی، نشانم دهی
خوشا دست در دست هم
به دنبال رسیدنی
*
نه مگر هر واژه جانی دارد و
من هزار نام، به هزار پیشه؟
پس هِزار جانه ام، نه هِزار جامه
هَزار مگر با لحن خویش
تحریرم کند این داستان
*
حکایت دست و من گیسوی تو نیست، این
ان شأالله، یعنی مگر خدا بخواهد
ماشأالله، یعنی من خواسته ام و
ای کاش خداوندگار، هم