گاهِ کام
کماکان
کام به کام .
تیری به کمان توام باید گذارد
و بند از میان برکشید
تا تو را سیر
سِیر بایدم کرد .
سفری در مه
بی خیال مقصد و
بی هراس وقت
کماکان ره پوی و کام جو
از کام به کام .
سراپای شادمان و سبک
از فهم یکتایی ِ بودن
و خیال انگیز تکیه زدن بر ماه
از احساس ارتباطی درون خیز و در تقابل .
این گونه سفر
می ارزدم تا بامداد خمار!
دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر