امروز، روز بیست و چهارم است. احتیاج دارم بنویسم، خالی کردن یکی از دو لذت اصلی زندگی در سطح تضاد است. پر شدن، خالی شدن. بیش از بیست و چهار روز است اما که سرم را پر کرده است. نامش بسیار به خودش می آید، ناز است. اسم های سه حرفی هم دوست دارد. دختر آرامی است، بیش از آرام بودن اما ساکت است. ساکن نمی ماند و با خویش در گفتگو است و لحظه ها در همراهی اش سرشارترند.
امیرعلی سال ها پیش پرسیده بود چرا در سخن گفتن در پی اثبات خویش هستم. بعد ها در جریان روان کاوی ها، این خصوصیت روشن تر دیده شد. حالا بیست و چهار روز است که علاقه ای عجیب برای اثبات ناز به خودش، در حرف های من پراکنده است. گفته بود هفتصد ساعت دیالوگ لازم است.
نظر مرا بخواهید ارزش هفتصد هزار ساعت معاشرت دارد، حرف که کم نمی آورم. بر سرش اما نمی توانم آوار کنم یکهو تمام قصه ام را. تصمیم گر فتم اینجا دوباره بنویسم.
امیرعلی سال ها پیش پرسیده بود چرا در سخن گفتن در پی اثبات خویش هستم. بعد ها در جریان روان کاوی ها، این خصوصیت روشن تر دیده شد. حالا بیست و چهار روز است که علاقه ای عجیب برای اثبات ناز به خودش، در حرف های من پراکنده است. گفته بود هفتصد ساعت دیالوگ لازم است.
نظر مرا بخواهید ارزش هفتصد هزار ساعت معاشرت دارد، حرف که کم نمی آورم. بر سرش اما نمی توانم آوار کنم یکهو تمام قصه ام را. تصمیم گر فتم اینجا دوباره بنویسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر