چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۱

رو به مه ايستاده ام ـ انگار کن پشت پيچي تيز ايستاده باشي ، درست در نفس بر سينه کش تند گردنه اي ـ
پا به مه گذارده ام ، قصد سراشيب آن سوي اين گردنه نفس بر کرده ام در آرزوي پهن دشتي که در آن ريشه توانم کرد ، سايه اي توانم گسترد و به باري گران توانم نشست ـ انگار کن در دم ، دم به دم ، تمام اوراد تسکين دهنده و نيرو بخش را با صدايي بم و مردانه ، براي خويش تکرار مي کنم ـ در مه رفتن هم سودايي است هم چنان که تکيه زدن بر پژواک اورادي که مي خوانم ـ ديگر برايم تفاوتي هم نمي کند که بعدها نتيجه بگيرم که اين روزها بيشتر شيدا بوده ام يا سودايي ـ ـ ـ
عزيز من ، بانو ! تنها به تکرار به من بگو انگار کنم که آن سوي اين گردنه سر در مه فرو برده ، سراب تلخي نيست

هیچ نظری موجود نیست: