چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۱

شهر من پر از اتوبان است ـ صحنه نمايش تعجيل و نابردباري حاصل از فشارهاي عصبي روزمره ـ کناره هاي اتوبان را معمولا نواري جدول بندي شده با ارتفاع حدودي پانزده تا بيست سانتيمتر از کف سواره رو اشغال کرده است که شايد حريم پياده ناميده شود و مورد استفاده اش بيشتر ايستادن باشد تا تردد ـ او اما هم چنان که پاهايش قسمتي از حاشيه بتوني يکي از همين اتوبان هاي آشنا و آبله روي را اشغال کرده بود ، بالا تنه اش را به تکيه گونه راست بر سر راه خودروهاي مجنون پهن کرده بود ـ جلوتر که مي رفتي در خط راست يا ميانه ، زبان اش را هم مي توانستي ببيني که از ميان دندان هاي کليد شده بيرون مانده بود و نوک به زمين مي زد ـ نيش ترمزي کرده بودم ، از او گذشته بودم اما درست مانند آنان که پيش از من رسيده بودند و نمانده بودند ـ به حيرت از آيينه عقب ، گذر ديگراني را دنبال مي کردم که خود پيشاپيش شان بودم و مي رفتم ـ
عزيز من ، تفاوتي هست ميان فرهنگ و مدنيت ـ سابقه يکي را به حساب ديگري نبايد گذارد و دل خوش کرد ـ راه زيادي است تا هنجاري در حوزه فرهنگ ، تبديل به رفتاري در حوزه شهرنشيني گردد ـ فاصله اي که تنها به مشارکت بايد پيمود ـ
مشارکت ، دوسويه است و انتخابي ـ نه اجبار کاري مي کند و نه تزريق حکومتي
نه ! ما هيچ کدام سوار خودروهامان نبوده ايم ، ما جملگي ، تن به زين آهن پاره هاي مجنون واداده ايم






هیچ نظری موجود نیست: