پنجشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۱


دريا از تن تو مي گذرد و
موج بر مي دارد
مرا مي جويد
مي خروشد و باز آرام مي يابد

باد از ميان گيسوان تو
خيز بر مي دارد
مي تازد تا جان من
مي گردد و نقش پاي ساليان
در هم مي سازد

بانو
مبادا در غروب
با عطر زعفران تنها بمانم
مبادا
تو پا پس کشيده باشي و
خاطرات اين روزها در من
به گل نشسته باشند

5/4/81 تهران

هیچ نظری موجود نیست: