جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۱

از سايه ها بيم دارم ـ از اين رنگ تحميلي خاکستري که گاه پاشيده مي شود بر من ، بيم دارم ـ هجومي ناخوانده است ، از پس آمدن سپلشت و زائيدن زني ، تا که مگر مهمان بنامم اش ـ سايه ها هميشه گرسنه اند و در گستره خويش به دنبال لقمه اي مي گردند ـ من از سايه ها ، بيم ناک ام ـ هراس و دل آشوبه اي به هم آميخته ، و شايد خوفي نهان ـ در برابر سيطره سايه ، اين گونه ام ـ
سايه با حرف سين آغاز مي شود ، هم چنان که سکوت ، هم چنان که سرما ـ و شايد بيهوده نيست که صدا را اين گونه با حرف صاد ، آغار نوشتن مي کنند ـ فاصله اما ، چرا در ميانه خويش ، با سين نوشته نشود ؟ سايه ها که مي خواهند معرف فاصله ها باشند ، و من که بيم دارم ـ نه ! من هراس ناک ام ، که در پايان حس خويش به حرف سين رسيده ام ـ
آه ! چه جالب ـ سفري با سين ، از سايه تا فاصله ، و آن گاه ادراک جغرافياي هراس !

هیچ نظری موجود نیست: