دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۷

دلم آواز دشتی می خواهد
سایه بیدی یا که دست نوازشگر بادی
در همنشینی با رنگی های این چمن .

دلم آواز دشتی می خواهد
خنكای برکه ای یا که نم پوست کوزه ای
در جواب این راه پر عطش.

گرچه خشک و تر سوزی
عادت این خاک است
ترانه سازی اما
پیشه من نیست
چه رسد با رنگ سیاه.

من روزها لحظه می فروشم
و در میان تارهای عنکبوتی
شبکه ای خود تنیده را
حراست می کنم.

شب هم ای کاش خاموش باشد و خالی
تا دلم شور هیچ نزد
و برای فراغت هم که شده
کسی آواز دشتی بخواند در شور.

هیچ نظری موجود نیست: