سه‌شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۱

خودم را مي بينم ، ايستاده روبروي آيينه اي انگار کن ـ شاهدام بر خويش و پيرامون ، دقيق و خرده گير و رنجور ، انگار کن
نوشتن تمرکز مي خواهد و نوشته ، سرشاري ذهن مي طلبد ـ تو نپرس که چرا حصيرهاي ريزباف بر تن پنجره هايم نشسته اند ، از خودت سووال کن گاه که ديد تک منطق مردمان ، به کرسي قضاوت پشت مي زند ، چاره من چيست ؟
محسن مخملباف در ستايش فروغ فرخزاد ، از اعتبار و اصالت باز گفتن دردها به جاي پيچيدن نسخه هاي درماني براي اجتماع ، سخن گفته است ـ شاعر امروز پيامبر نيست و داعيه مصلح اجتماعي بودن ، نياز مبرمي به بازبيني دارد ـ انسان امروز کوچکترين واحد سازنده اجتماع نيست ، اصلي ترين موجوديت سازنده واحدي به نام جامعه است و شهروند خوانده مي شود ـ هر انساني مي تواند آدم باشد ، دردي داشته باشد يا دردي را ببيند ـ هر آدمي مي تواند از خودش و ديگران پرسش کند ، به دنبال راه درماني بگردد و بر زخم هاي خويش مرهمي بگذارد ـ هر آدمي مي تواند صدايي داشته باشد و مکاشفه هاي شخصي اش را فرياد کند ـ دموکراسي در نظر من ، به خاطر ناديده انگاري هويت فردي در پايه هاي تئوريک و اصرار در به سعادت رساندن افراد از راه تکيه بر کليتي به نام اکثريت ، در دام افتاده است ـ من ، امروز آزادم هر کاري که بخواهم انجام دهم مگر آن که حق آزادي خواستن را از انساني ديگر گرفته باشم ـ عزيز من ، کمي هم به ليبراليسم فکر کن ـ بدترين اتفاق اين است که ما در حال رشد باشيم و جامعه را به دوران گذار رسانده باشيم ، در حالي که هنوز بخواهيم تنها از بسته هاي انديشه هايي استفاده کنيم که در فريزرها جا خوش کرده اند ـ
کاغذ سپيد براي من زمين است ، مردمان اطراف ام نيز ـ کيسه بذرها را بردار و به کمک ام بشتاب ـ خرد جمعي آدم ها در گذر زمان تصميم خودش را خواهد گرفت ـ
زندگي براي من زمين است ، زميني سخت که دوست اش دارم ـ اين همه مرا از سفتي زمين نترسانيد ـ ـ ـ
کم مانده است تا خواب تمام همسايگان را با فريادم آشفته سازم که :
(( زندگي زمين سفتي است که بايد بي هراس ، بر آن شاشيد))

هیچ نظری موجود نیست: