یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۱

از سفر بازگشته ام ، خودم را در آيينه مي بينم و جا مي خورم
پوست انداخته ايم و از پوسته پوسيده اي که سال ها ، به زور و با نام قانون و شرع و عرف بر تن مان کرده بودند ، بيرون آمده ايم ـ زيستن اگر با تجربه اندوزي همراه نباشد ، از مرز بودن ، به شدن نخواهيم رسيد ـ و تکرار چه بيهوده و آزارنده خواهد بود چونان که سکون ، زماني که از رفتن بازبايستيم و پويايي در شدن را ناديده انگاريم ـ
سفر اين بار برايم پر از همراهي بود ، هم دلي ، هم دستي ، هم داستاني و هم پيالگي
چهره تازه اي پيدا کرده ام ، از سال مار گذشته و پوست انداخته ام انگار

هیچ نظری موجود نیست: